محمد علی عرفانی در کتاب " روی جاده های رملی " روایت می کند: سوار هواپیمای سی130 شدیم. اوّلین بار بود که این هواپیما را از نزدیک میدیدم و قرار بود با آن به اهواز برویم. داخل هواپیما یک ردیف صندلی برزنتی بود و بقیّه ی قسمتها خالی بود. چشمم را در اطراف چرخاندم. روی یکی از صندلی های گوشه ی سمت راست هواپیما نشستم. فرخی کنارم نشست...
کد خبر: ۵۵۶۴۹۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۴/۱۸
محمد علی عرفانی در کتاب "روی جادههای رملی" روایت میکند: صبح زود به پایگاه نیروی هوایی در تهران رسیدیم. هنگام ورود درجهدار دژبان جلومان را سد کرد. خب! اینجا اومدین چیکار؟ فرخی گفت: اومدیم با هواپیمای سی ۱۳۰ بریم اهواز. دژبان گفت: نمیشه، باید به عنوان امریه پرواز داشته باشین.
کد خبر: ۵۵۶۴۹۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۴/۱۱
محمد علی عرفانی در کتاب «روی جادههای رملی» روایت میکند: آتش تهیّه ی عراق هر روز ادامه داشت. عراق با هدف تحمیل تلفات سنگین و ناتوان کردن ارتش ایران این کار را انجام میداد. در این پاتکها بسیاری از همکاران زخمی شدند.
کد خبر: ۵۵۶۴۹۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۴/۰۴
محمد علی عرفانی در کتاب " روی جاده های رملی " روایت می کند: فرمانده دستم را گرفت و گفت: بیا بریم توپخانه 130 میلیمتری عراق رو هم ببین. بستان، شمال و جنوب منطقه ی عملیات عراق را به هم پیوند میداد. در واقع دو راهی بین نیروهای دشمن در شمال و جنوب منطقه بود. انبار مهمات و آذوقه ی عراق در این منطقه قرار داشت. هنگامی که به عراقی ها حمله کردیم یک لشکر بودیم، امّا توانستیم بر آنها پیروز شویم.
کد خبر: ۵۴۹۴۴۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۲۵
محمد علی عرفانی در کتاب " روی جاده های رملی " روایت می کند: گلوله را به یکی از سنگرها که جلوش پر از سرباز بود، شلیک کردم. به نظرم سنگر فرماندهی بود. گلوله به سنگر خورد. چند سرباز آتش گرفتند و فرار کردند. فرمانده بیسیم زد و دستور داد تا دشمن دیده نشده تیراندازی نکنیم و گلوله ها را برای پاتک عراق نگهداریم. گفتند عراقیها عقب نشینی کردند.
کد خبر: ۵۴۹۴۴۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۲۰
محمد علی عرفانی در کتاب " روی جاده های رملی " روایت می کند: سرهنگ هوشنگ بهرامی دستش را زیر نمنم باران گرفت و گفت: امشب دست یاری خدا با ماست. فرمانده نیرو، جناب سرهنگ صیادشیرازی و فرمانده سپاه، برادر محسن رضایی روی این طرح کار کردن. فرمانده لشکر، جناب سرهنگ نیاکی و برادران سپاه، غلامعلی رشید و حسن باقری منطقه رو شناسایی کردن. همه چیز برای فتح منطقه آماده است.
کد خبر: ۵۴۹۴۳۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۱۷
محمد علی عرفانی در کتاب «روی جادههای رملی» روایت میکند: پور اسماعیل به سمت خاکریز عراقیها نگاه کرد. موهایش توی باد تکان خورد. با عصبانیت گفت: هر طور شده این تانک آدمخوار رو میزنم. دو روز بعد، هنگام ظهر از پاسگاه فرماندهی رسیدم. بچّهها خبر دادند پوراسماعیل تانک تی 72 را زده است. سراسیمه به دیدن پوراسماعیل رفتم. آن روز هوا آرام و آفتابی بود. نزدیک سنگر پوراسماعیل رسیدم از دور دوان دوان به سمتم آمد.
کد خبر: ۵۴۹۴۳۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۱۳
محمد علی عرفانی در کتاب «روی جادههای رملی» روایت میکند: برانکارد را آوردم. فیض اله را داخل آن گذاشتیم و توی نفربر بردیم. فیض الله از درد می نالید. چند نفری برانکارد را بلند کردیم، چون وزنش زیاد بود. داخل نفربر گذاشتیم. راننده ی نفربر حرکت کرد و ما هم سر پستمان رفتیم. همان تانک، از پشت به سمت نفربر شلیک کرد. فیض الله داخل نفربر شهید شد.
کد خبر: ۵۴۹۴۳۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۰۸
محمد علی عرفانی در کتاب " روی جاده های رملی " روایت می کند: فاطمه نگاهش را ازم دزدید و گفت، روزی صد بار عکست رو به امید نشون میدم تا قیافهی باباش یادش نره. لبخند زدم. امید توپ را از کنار دستم برداشت و چند قدم عقب تر رفت.
کد خبر: ۵۴۹۴۳۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۰۴
محمد علی عرفانی در کتاب «روی جادههای رملی» روایت میکند: شاخه ی درخت را به سمت ساکها گرفتم. نوک شاخه به بند یکی از ساکها گیر کرد. شاخه را بالا گرفتم. ساک کمی از زمین فاصله گرفت و به یکی از شترها خورد. شتر ترسید. نعره کشید و دستم را گاز گرفت.
کد خبر: ۵۴۹۴۳۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۳۰
محمد علی عرفانی در کتاب " روی جاده های رملی " روایت می کند: فقط سه راه دارین، یا باید از خیر ساک هاتون بگذرین یا اینکه با من بیایین مراغه، اونجا من شترا رو پیاده کنم و شما هم می تونین ساکتون رو بردارین یا اینکه خودتون ساکتون رو از زیر شترا بردارین. انتخاب با خودتونه، ولی من دست به این شترا نمیزنم.
کد خبر: ۵۴۶۱۹۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۰/۲۴
محمد علی عرفانی در کتاب "روی جادههای رملی" روایت میکند: لولهی توپخانهها به سمت نیروهای عراق در ایستگاه نورد برگردانده شد و اوّلین گلولهی فسفر سفید آزمایشی پرتاب شد. زمانی که از جلو خبر رسید توپ به هدف خورده است، آتش انبوه را اجرا کردند. سرگرد احمدی دست میزد و میگفت: هورا... آجری جون یکی دیگه درکن! گلوله باران آن روز عراقی ها را زمینگیر کرد و نتوانستند جلوتر بیایند.
کد خبر: ۵۴۶۱۸۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۰/۱۹
محمد علی عرفانی در کتاب " روی جاده های رملی " روایت می کند: تا صبح شب نشینی کردیم و به خاطر پیروزی جشن گرفتیم. استکان داغ چایی را محکم چسبیدم و به شراره های آتش زل زدم. تکه های چوب توی آتش جلزوولز میکرد و می سوخت. چشم های مش عباد توی نور آتش موج برمیداشت.
کد خبر: ۵۴۶۱۸۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۰/۱۵
محمد علی عرفانی در کتاب " روی جاده های رملی " روایت می کند: چشم هایم را بستم. به یاد هم سنگرم، مصطفی هادیان که اهل اصفهان بود، افتادم. مصطفی همیشه از شنیدن خبر عقب نشینی عراق خوشحال میشد. حتماً روح مصطفی هم مانند ما خوشحال بود. مصطفی با من به لهجه ی ترکی صحبت میکرد و من با مصطفی به لهجه ی اصفهانی.
کد خبر: ۵۴۶۱۸۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۰/۱۱
محمد علی عرفانی در کتاب " روی جاده های رملی " روایت می کند: به جلوی در سنگر نگاه کردیم. کنار پتوی خاکی رنگ روی موکت، به ورقههای آهنی زل زدیم. فرمانده چند لحظه سکوت کرد و ادامه داد: گونی های شن رو میزاریم روی اینها تا وقتی گلوله ی موشک به سمتمون شلیک میشه، اوّل به این گونی ها بخوره و بعد منفجر بشه. اینجوری دیگه موشک و خمپاره به داخل تانک نمیره.
کد خبر: ۵۴۴۳۸۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۹/۳۰
محمد علی عرفانی در کتاب " روی جاده های رملی " روایت می کند: بچه ها می خواستند میوه ها را بخورند. پرتقال ها را از دست حسین گرفتم و گفتم؛ بچّه ها نخورین، می خوان ما رو مسموم کنن. پرتقال های خوب رو خودشون میخورن و گندیده ها رو به ما میدن.
کد خبر: ۵۴۴۳۸۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۹/۱۶
محمد علی عرفانی در کتاب " روی جاده های رملی " روایت می کند: بعد از سه روز، کار برچلو تمام شد. از لودر پایین آمد. او را در آغوشم کشیدم و پیشانی اش را بوسیدم. فرمانده ستوان یکم کماجی به سمتمان آمد و گفت: آفرین برچلو! تشویقیات فراموش نمیشه.
کد خبر: ۵۴۲۲۰۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۳۰
محمد علی عرفانی در کتاب "روی جادههای رملی" روایت میکند: نزدیک تحویل سال بود، داشتم فکر میکردم به جز سیم چین و سیم خاردار، چه چیزهایی تو سفره ی هفت سین بذاریم؟
کد خبر: ۵۴۲۲۰۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۲۲
محمد علی عرفانی در کتاب " روی جاده های رملی " روایت می کند: درگیری شدید بود و عراق آتش تهیّه ی سنگینی اجرا میکرد. احتمال حمله وجود داشت. آخرین خدمه ی تانک که پیاده شد، به سمت تانک خراب رفتم. سر یکی از پیچ ها، احساس کردم ماشینی با سرعت به سمتم می آید.
کد خبر: ۵۴۲۲۰۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۱۸
محمد علی عرفانی در کتاب " روی جاده های رملی " روایت می کند: روزی سر به سر مش عباس گذاشتیم او به من گفت؛ منو سرکار نذار عرفان، این غازه. تا هوا تاریک نشده منقل بیارین بخوریمش.
کد خبر: ۵۴۲۲۰۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۰۹